رمان عشق وغرور قسمت 7

ساخت وبلاگ
{اراد} وای سوختم همونجورکه ازپله هاپائین میومدم دادوبیدادمیزدمو میگفتم: - سوختم سوختم وای پام مامااااان سووووختم ...ای بمیری دختره ی عوضی صبرکن بلایی سرت بیارم که مرغان هوا به حالت زار بزنن صبر کن،چایی رومن میریزی ها؟صبرکن                 {ایلین} اخ حال کردم حالتوگرفتم،وای مامان چقدر خندیدم...نگاه به ساعت طلایی رنگ اتاق انداختم که عقربه ها ساعت 7رونشون میدادن تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم تا سرحال بشم نمیدونم چرا؟من که کاری نکردم ولی حسابی خسته ام شایدواسه پروازه.....ازحموم اومدم بیرون کلاه حولمو انداختم روی سرم همونجورکه داشتم موهامو خشک میکردم نگاهی به ساعت که 30/7رونشون میداد کردمو دنبال موبایلم هم میگشتم که پس از5دقیقه جستجو پیداش کردمو شماره داداش روگرفتم تاحالی ازش بپرسم که خانمه ازپشت گوشی گفت: -     دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد... هوفففف این داداش که همیشه خاموشه... شماره خونه روگرفتم که پس ازپنج تا بوق مامان برداشت وخیلی خوشحال پاسخ داد: -     به به سلام گلک مامان چطوره؟ -     سلام برمامانی خانوم ،من خوبه خوبم شما خوبی؟ -     اره عزیزم همه خوبیم -     خب چه خبر؟چکارا میکنین؟من نیستم خوش میگذره؟ -     خبر که سلامتی،کارخاصی هم نمیکنیم،درضمن مامان جان شماکه بودی هم به ما خیلی سر نمیزدی که حالامیگی نیستم خوش میگذره؟ -     ببخشیددیگه مامی جون،قول مردونه میدم ازالمان که اوم رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 404 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

قسمت سوم          {آراد}بلایی سرت میارم به جانم بیفتی باهزارویک بدبختی گشتم تا همون دختره ای روکه  صندلیش کنارآیینو روپیداکردموگفتم:-     خانوم صندلی من کنارپنجره هست...و ازاین حرفا تا دختره بالاخره راضی شدومن بالاخره صندلی کنارایلین روکسب کردم،ایلین زودتر ازمن سوار هواپیما شدو روی صندلی نشست و بعد بادیگاردش وبعد دختره که رفت کنار بادیگاردش نشست،قیافه ی ایلین دیدنی شده بوداخ حرص میخورد اخ من ازحرص خوردن این جون میگرفتم وای که چه حالی میداد حالام نوبت من بود که برم سوارشم وصندلی کنار ایلین بشینم وحال ایلین قشنگ گرفته بشه، عینک افتابیم رو ازچشام دراوردم وگذاشتم روسرم ایلین با دیدن من که داشتم میومدم سمت صندلی کناریش داشت شاخ درمیاورد ابرویی بالا اندختم ونشستم رو صندلی کنارش که گفت:-     واسه چی جای مردم میشینین؟...بی دغدغه و سریع گفتم:-     فکرکردی خیلی زرنگی من زرنگ ترم...ایلین که ازلحنم تعجب کرده بود باحالتی گیج گفت:-     ها؟...منم بالحن خونسردی گفتم:-     شما واسه چی روی صندلی بادیگاردتون نشستین منم به همون دلیل روی صندلی مردم میشینم...باتعجب نگام کردمنم خیره شدم توچشماش که ازخشم قرمز شده بودن گفت:-     من صندلیو با بادیگاردم جابه جا کردم-     خب منم صندلیمو با اون خانوم که رو صندلیمه کنا ر بادیگاردتون اقا حامد جابه جاکردم...باشنیدن این حرف چشماش شدن کاسه ی خون البته ازخشم واخمی ک رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 576 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

قسمت دوم انگار یکی داشت به شیشه سنگ میزد،پنجره روبازکردمورفتم توبالکن وپائین رونگاه کردم که دیدم آرادوایساده وبالذت داره بهم نگاه میکنه،اه خروس بی محل اول صبحی پاشده اومده اینجاروباکله پزی اشتباه گرفته خروس بی محل همینه دیگه،ایش،با اخم بهش نگاه کردم،خندید گفت:- سلام،صبح به خیرخانوم صادقی- علیک اولا سنگ میزنی نمیگی شیشه بشکنه بخوره توسر یه نفر دوما چه خبرته اول صبحی اینجا روگذاشتی روسرت مگه کله پزیه اینجا پسره ی ابلح...یه لبخند دخترکش زدوباخجالت الکی الکی،سرش روانداخت وباحالت جالبی لباش روغنچه کردوگفت:- خب چیکارمیکردم میس کالای گوشیت رونیگا کن 50 باربهت زنگ زدم جواب ندادی....جونم؟؟؟؟؟ ایشون شماره منو ازکدوم گورستونی اورده؟؟ با تعجب چونمو خاروندم وگفتم: - اولا شما شماره منو ازکجا اوردین دوما گوشیم روسایلنت بود- اولا زنگ خونه به این بلندی رونشنیدی  مجبورشدم دوما شمارتو ازبابا گرفتم یعنی خودش داد اگه باهات کاری داشتم زنگ بزنم سوماشمارفتی داخل خونه گوشیت روبردارشمارمو سیوکن چهارما توکه زنگ خونه روبه این بلندی نشنیدی چجوری تق تق شیشه روشنیدی ؟ تازه من که محکم نزدم- محکم نزدی این بود اگه محکم میزدی چی؟... خندیدوگفت:- نمیخوای بیای پائین باید بریم شرکت تمرین- وای راست میگی اما من کارای شرکتم هم هست آقای ترکاشوند یک سال ریاست روبه عهده من واگذار کردن نمیتونم شرکت رو ول کنم- خب باشه من میام ش رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 1297 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

هدف ازساخت این وبلاگ گذاشتن رمان های جذاب برخی طنز وعاشقانه میباشد...ازدوستان خوبم نویسندگان رمان ها تشکرمینمایم...کپی مجاز نمیباشد وقطعا پیگرد قانونی دارد...درضمن نظرات خود را درمورد رمان ها اعلام نمایید منتظر نظرات(انتقادات وپیشنهادات) شما هستیم...

باتشکر فراوان مدیریت وبلاگ(s:s)

رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 238 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

رمان کاملاً تخیلی و برگرفته از ذهن نویسنده میباشد،قطعاً هرگونه تشابه اسمی و هرگونه تشابه رُخداد واتفاق، تصادفی وغیرعمد میباشد...ممنون از حُسن انتخابتان. خلاصه:داستانی پر فراز و نشیب پر از شیطنت و غـرور،دختروپسری که برحصب اتفاقاتی کاری بر سر یک پروژه با هم همـکار میشن و این پروژه سرنشت ساز آینده شخصیت های داستان مارو رقم میزنه و عشـقی ناب رو به وجود میاره که اون غرور به مـحـبـتی خالـصـانه تبدیل میشه اگه بخوایم هندیش کنم این دختر و پسر تو تب عشق هم میسوزنJ و اما فرد سومی که رنـگی به قصه ما میده،نفرتی که تبدیل به عشق میشه وشیطنت هایی که تبدیل به غیرت میشن!حالااینکه بعدها متوجه چه چیزایی ازجمله خواهربودن مادراشون و وجود برادری حرومزاده واسه پسر داستان ما میشن رو باید بخونـید تا مـتوجه بشید!مثلثی عـشـقی،دو برادر عاشـق یکی،خیانـتی که صورت نمیگیرد،قضاوت هایی بیجا و شاید از این جهت رمان آموزنده باشه که بی دلیل قضاوت نکنید! چه کسی پیروزمیدان است؟،عشقی که به دوری می انجامد و سرانجام مانند همه رُمانا وصال است اما وصالی عجیب ومتفاوت! غـرور،شیـطنت،مهربانی های عجیب،عـشـق،دوری، خیانـت،جدایـی،تنهایی و سرانجام وصال را در را در این رمان میخوانید. *باماهمراه باشید* خوش میگذرهJ شخصیت ها:*آراد و آیلین* عشق وغروربه نام تک نوازنده گیتار عشق                تحمل کردن قشنگهاگه قرار باشه یه روزی به تو بر رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 257 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

  قسمـــــــــــــــــــــــت دوم                  leg2 گوشیمو برداشتمو دستمو روی شماره ی سروش فشردم با برقرارشدن تماس صدای سروش توی گوشی پیچید: -      جونم داداش؟ -      سلام سروش جان خوبی؟ -      ای بدنیستم توئه بی معرفت که یادی ازمانمیکنی -      به جون داداش گرفتار،اصلاً نمیرسم -      باشه حالاچیکار داشتی؟ -      هـیچی خواستم امشب باهم بریم بیرون حال وهوام عوض شه -      من که از خدامه،پس پایه م،حالا کجا بریم؟ -      نمیدونم،هرجاشد،فقط دیرنکن -      باشه8 اونجام -      پس تا8،فعلاً..خسته شدم ازبس تو این خونه موندم خوبه یه چند ساعتی با دوستام به سرشه،رفتم یه دوش بگیرم تاآماده شم به ساعت نگاه کردم ساعت 6بود وقت داشتم اماده شم.             *گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگـــــــــــــــیـــــــــــــن* از توی راهرو صدای ایـوان رو شنـیدم که داشت قرار مدارای شب رو بادوستش میزاشت،خوبه ببین چطوری همه چیز دست به دست هم میده که این نقشه عملی شه،ایول بعدازرفتن ایوان دیگه همه چیز درست میشه،پس بهتره فعلا من این دوروبرا آفتابی نشم تا مشکلی پیش نیاد ،دستی روی سرِ رکـس کشیدم: -      بریم سگ خوبم که امشب،شب رویایی میشه...                *گــــــــــــــیــــــــــــــــــســــــــــــــــــو* سرم دردمیکنه،نمیدونم کار درستی کردم که به گرگین یعنی همون برادر ناتنیم که به شدت ازمن بد رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 240 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

الهی به امید تو نام:گلوی آرزوهایم را فشار نده کاری از:فاطمه سادات رضایی                              قسمـــــــــــــــت اول        leg 1               توی زندگی،لحظات زیادی وجود داره،لحظات قشــنگ،زشـت،زیبـا،عذاب آور، شـگفت انـگـیز،حـالـا مـقدار این لحـظـات توی زنـدگی هرکسـی متـفاوته،تـرازوی لحظات خوب بعضی ها خیلی سنگین و ترازوی لحظات بدِ زندگی بعضی هاخیلی سنـگین تره،از بعـضیا هـم مســـاوی.زنـدگی من از اون دسـته هسـت که تـرازوی لحظات عذاب آورش زیادی سنگینه،خیلی خیلی خسته م از زندگی...بخون و باورکـــن! ............................... صدای سیلی که تو گوشم خورد توی تموم سالن اِکو شد، لبخندی زدم به چشم های به خون نشسته ی مادرم نگاه کردم،از عصبانیت نفس نفس میزد وسینه ش بالا وپائین میرفت،با دیدن لبخندم سیلی دیگه ای در گوشم نواخت طعم دلنشین خون رو توی دهنم احساس کردم،دستمو روی لبم گذاشتموخونی که روی انگشتم به جا موند رو،روی گونه مادرم کشیدم وآروم نجوا کردم: -      ازت متنفرم،خانوم مهرزاد! و بعد عقب گرد کردمو به سمت اتاقم راه پیدا کردم، وقتی داخل اتاقم شدم جلوی آینه ی خاک آلود کهنه م وایسادمو به چشمای کمی تاقسمتی ابری م نگاه کردم. با خودم زمزمه کردم:"یه قانـونی هست که میگه باید اونقدرآدم باشی که وقتی جلوی آینه وایمیستی بتونی تو چشمای خودت زُل بزنی!" زل زدم تو چشمام واچشمام تموم اجزای صورتم رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 352 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

هدف ازساخت این وبلاگ گذاشتن رمان های جذاب برخی طنز وعاشقانه میباشد...ازدوستان خوبم نویسندگان رمان ها تشکرمینمایم...کپی مجاز نمیباشد وقطعا پیگرد قانونی دارد...درضمن نظرات خود را درمورد رمان ها اعلام نمایید منتظر نظرات(انتقادات وپیشنهادات) شما هستیم...

باتشکر فراوان مدیریت وبلاگ(s:s)

رمان عشق وغرور قسمت 7...
ما را در سایت رمان عشق وغرور قسمت 7 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahab344552 بازدید : 328 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59